چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۳
کد مطلب : 618

مدرک عجیب برای احراز هویت این دختران ایرانی

تمام تنگنا‌ها و بن‌بست‌های قانونی باعث می‌شود آن‌ها برای بهره‌مندی از حداقل امکانات زندگی به هر راهی متوسل شوند. یکی از این راه‌ها خرید شناسنامه مردگان است. خرید و فروش شناسنامه غیرقانونی است و دولت کسانی را که با شناسنامه مردگان زندگی می‌کنند، غاصب شناسنامه می‌نامد. «مراد» یکی از افرادی است که توانسته بود شناسنامه خریداری کند و مدتی بدون ترس از بازداشت برای خودش شغلی انتخاب کند و زندگی کند.
مدرک عجیب برای احراز هویت این دختران ایرانی
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ۲ فوریت، تنها مدرک رسمی که نام «پریسا» روی آن ثبت شده کارت واکسن است. کارت واکسن دارایی بسیاری از کودکان بدون شناسنامه است. اگر دادگاه به آن‌ها نامه بدهد، با همین کارت واکسن می‌توانند در مقطع ابتدایی تحصیل کنند. پریسا هم مثل بسیاری از کودکان بی‌شناسنامه، به امید اینکه روزی تابعیت ایرانی بگیرد و بتواند درسش را ادامه دهد، به دبستان رفته است. اما حالا چند سالی می‌شود که دوران تحصیل در دبستان پایان یافته است و او هنوز موفق به دریافت شناسنامه نشده است.
اعتماد نوشت: او مانند بسیاری از دختران نوجوان بی‌شناسنامه در حاشیه شهر زاهدان مجبور است برای گذران زندگی یا ازدواج کند تا هزینه‌های خانواده کم شود یا کار کند. پریسا سوزن‌دوزی را از مادرش آموخته است، اما بر خلاف زحمتی که برای این کار کشیده می‌شود، در بازار با قیمت پایینی به فروش می‌رسد و به قول خودش آنقدر دست سوزن‌دوز زیاد است که کمتر کسی به کار‌های او توجه می‌کند. او برای اینکه بتواند کمکی به مخارج زندگی خانواده کوچک‌شان بکند، مدتی در یک نانوایی کار می‌کرد که برای سن کم و اندام ضعیفش، کاری طاقت‌فرسا به حساب می‌آمد.
کار در نانوایی پریسا را فرسوده کرده بود و خوش‌شانس بود که توانست در یک شیرینی‌فروشی به عنوان کارگر ساده مشغول به کار شود. درآمد ناچیز او از کارکردن، صرف اجاره خانه محقرشان در حاشیه شهر می‌شود. اما این کار کردن برای آینده پریسا که از تمام خدمات اجتماعی و مزایای قانون کار محروم است، چشم‌اندازی ندارد.
پریسا به امید اینکه روزی به مدرسه بازگردد به همراه خواهر کوچک‌ترش چندسالی در کلاس‌هایی که گروهی از داوطلبان در شهر زاهدان برای آموزش کودکان حاشیه شهر برگزار می‌کردند شرکت کرد. آن جا می‌توانست ساعاتی رها از مشکلات بی‌هویتی، مثل یک نوجوان عادی زندگی کند. کتاب بخواند، بازی کند، نقاشی بکشد و روز‌های بهتری را تصور کند. اما ورود به دنیای کارگری پایان همین ساعت‌های خوش برای بود.
او تقریبا روزی ۱۲ ساعت کار می‌کند و زمان زیادی هم صرف رفت‌وآمد از محل زندگی‌اش تا مرکز شهر می‌شود. پریسا پدرش را به خاطر ندارد. پدرش از افغانستان به ایران آمده بود و چند سال بعد از ازدواج با یک زن ایرانی، همسر و دو فرزند خردسالش را رها کرد و رفت. خواهر کوچک‌تر پریسا تلاش می‌کند بتواند در مدرسه بماند و هر جور شده ادامه تحصیل بدهد. اما برای افراد فاقد هویت امکان تحصیل در مقاطع بالاتر از دبستان بسیار دشوار است.
کودکان بی‌شناسنامه تنها امکان ثبت‌نام در مقطع دبستان را دارند، اما بسیاری از آن‌ها حتی کارنامه هم دریافت نمی‌کنند. معدود افرادی در سال‌های گذشته توانسته‌اند با مراجعه به فرمانداری و گرفتن نامه در دبیرستان به تحصیل ادامه دهند، اما از شرکت در کنکور سراسری محرومند. اتفاقی که برای حلیمه افتاد او تا مقطع آخر دبیرستان به تحصیل در رشته تجربی ادامه داد، اما هرچه تلاش کرد نتوانست در کنکور سراسری شرکت کند. همین شد که ناامید از ادامه تحصیل به اجبار خانواده با پسرعمویش ازدواج کرد و حالا در انتظار تولد فرزندش است.

تابعیت فرزندان مادران ایرانی؛ امیدی که ناامید شد

رسانه‌ها در آبان‌ماه امسال از تصویب طرح کلیات تأسیس «سازمان ملی اقامت مهاجران» خبردادند. طرحی که در ماده ۴۱ آن نوشته شده، «قانون اصلاح قانون تعیین تکلیف تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی مصوب ۲/۷/۱۳۹۸ از زمان لازم شدن این قانون به استثنای افرادی که در سامانه مذکور ثبت‌نام کرده‌اند لغو می‌گردد».
سال‌ها تلاش فعالان مدنی و رفت‌وبرگشت قانون تابعیت در مجلس، باعث شده بود بالاخره در سال ۱۳۹۸ مجلس قانون تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی را تصویب کند. گرچه حتی با تصویب این قانون نیز راه شناسنامه گرفتن برای بسیاری از کودکان بی‌شناسنامه تقریبا ناممکن بود چرا که اکثر آن‌ها حاصل ازدواج‌های شرعی هستند که در جایی ثبت نشده است. اما تصویب این قانون امید بسیاری از فرزندان زنان ایرانی برای دریافت شناسنامه بود و حالا با لغو آن چشم‌اندازی برای دریافت تابعیت در مقابل‌شان وجود ندارد.
برای نوجوانانی مثل پریسا هیچ قانون و دستورالعملی نتوانسته امیدی در زندگی بلاتکلیف‌شان باشد. خانواده مادری پریسا، دخترشان را در برابر دریافت مبلغی پول، به عقد مردی افغان درآورده بودند و از آنجایی که در برخی مناطق سیستان‌وبلوچستان همچنان ثبت ازدواج مرسوم نیست، ازدواج آن‌ها در جایی ثبت نشد. از ازدواج شرعی مادر پریسا مدرکی نیست تا بر اساس آن به مراجع قضایی مراجعه کند.
او برای دریافت شناسنامه یا هر نوع کارت شناسایی موقت، علاوه بر مدارک هویتی مادرش نیاز به اسناد ازدواج و مدارک اقامتی پدر دارد، پدری که سال‌هاست از او خبری ندارند. پریسا تمام زندگی‌اش را با مادرش و در ایران گذرانده، اما در قانون، ایرانی بودن مادر برای دریافت تابعیت او کافی نیست. بسیاری از زنان ساکن شهر‌های زاهدان و زابل با اتباعی ازدواج کرده‌اند که به صورت غیرقانونی به ایران آمده بودند و پس از مدتی نیز سیستان‌و‌بلوچستان را ترک کرده و به شهر‌های دیگر کشور رفته‌اند یا به افغانستان بازگشته‌اند و حالا زندگی و آینده برای فرزندان‌شان نامعلوم و مبهم است، درست مثل سرنوشت شناسنامه‌شان.
اما کلاف سردرگم بی‌هویتی تنها محدود به داستان پریسا و آدم‌هایی مانند او که فرزندان اتباع غیرقانونی هستند، نمی‌شود. پدران بسیاری از بی‌شناسنامه‌ها خود را ایرانی می‌دانند، اما به دلایل مختلف موفق به دریافت شناسنامه نشده‌اند. پدربزرگ «افسانه» که چند پسر داشت از هراس اینکه تمام فرزندانش به خدمت سربازی بروند و او تنها بماند، برای یکی از پسرانش شناسنامه نگرفت. حالا اشتباه پدربزرگ افسانه، گریبان او و پنج خواهرش را گرفته است.
افسانه هر راهی را که امتحان کرده است به بن‌بست شناسنامه خورده است. مشکلات هویتی و انزوایی که برای یک دختر نوجوان بی‌شناسنامه به وجود می‌آورد، باعث شد او چند بار دست به خودکشی بزند. رد‌های عمیق زخم روی مچ هر دو دستش نشان از عزم جدی او در پایان دادن به زندگی‌اش دارد. پرونده زندگی او و خواهرانش سال‌هاست در مراجع مختلف سرگردان است.
تصویب قانون تابعیت هم برای آن‌ها جرقه امیدی بود که خیلی زود خاموش شد، چرا که فهمیدند برای دریافت شناسنامه ابتدا پدرشان می‌بایست در اداره اتباع پرونده تشکیل دهد. برای تشکیل پرونده نیز باید ثابت کند اهل افغانستان است. برای مردی که خود را اهل سیستان و شهروند ایرانی می‌داند، این پیشنهاد عجیب و انجام آن غیرممکن است. پرسش پدر او این است که چرا یک ایرانی باید برای دریافت شناسنامه فرزندانش به اداره اتباع خارجی مراجعه کند.
افسانه برای تغییر زندگی‌اش تلاش‌های زیادی کرد، اما هیچ‌کدام برای او موفقیت‌آمیز نبودند. شرکت در کلاس‌های فنی و حرفه‌ای، کار کردن، درس خواندن و حتی ازدواج. او نامزدی داشت که پس از ترک افسانه با آزارهایش زندگی او و خانواده‌اش را مختل کرده بود، از سنگ‌پرانی به خانه تا کمین کردن بر سر راه آنها. زندگی برای یک دختر بی‌شناسنامه در حاشیه شهر، همواره با احساس ناامنی همراه است، اما وقتی تهدیدی مستقیم هم برای آن‌ها پیش بیاید، نمی‌توانند به پلیس مراجعه کنند.
در جایی که به بی‌شناسنامه‌ها به چشم مجرمانی همیشگی نگاه می‌شود و پیگیری مسائل آن‌ها با موضوعات امنیتی گره می‌خورد، آن‌ها نمی‌توانند چشم‌انتظار کمک از جانب نیروی انتظامی و پلیس باشند. مردم محله افسانه به یاد دارند چند سال پیش، در مراسم عروسی یکی از افراد فاقد شناسنامه، پلیس به خانه وارد شد و داماد را دستگیر و سپس روانه آن سوی مرز کرد.
انتهای پیام/.
https://2foriat.ir/vdcicvaq2t1az.bct.html
نام شما
آدرس ايميل شما